جماعت داغون...
آمده ایستاده روی پله پایینی در عقب اتوبوس. ریش ستاری داشت. پیراهن چسبان سفید و یکی از این شلوارهای جین آبی پررنگ که در راستهاش گل و گشاد است و یک دفعه به پاچه که میرسد تنگ میشود. بهش چی میگن؟ سنش خانه پر 31 تا 32. اتوبوس در ایستگاه نگه داشت. میخواستم پیاده شوم. چند ثانیه منتظر شدم که تکانی بدهد و جابه جا شود از جلوی در اتوبوس. میلهی کنار در را مثل میله حاجت چسبیده بود و انگار نه انگار. گفتم: «یا برو پایین یا بیا بالا بذار مردم پیاده شن» پرتکهای دماغش رو باد کرد و گفت: «برو از جلو پیاده شو» گفتم: «به خاطر این که تو دوقدم جابه جا نشی ما از وسط این همه آدم که وسط اتوبوس وایسادن رد شیم و از در جلو پیاده شیم؟» تا آمد حرفی بزند امان ندادم و گفتم :«کلن تا حالا سوار اتوبوس شدی؟» گفت: «نه مثل تو... » حرفهاش تو دماغی و نامفهوم بود. مجال ندادم. از بغلش لایی کشیدم و موقع پیاده شدن هم یک مقدار بیشتر فشار دادم تا خوب همه جاش به میله حاجت مالیده بشه شاید شفا بگیره... واقعا این جماعت را چه میشود؟ روز به روز داغونتر میشن. ناگفته نگذارم خیلی دلم میخواست همان وسط خیابان بزنمش.
از دست این جماعت اوباش یا امام رضا
به فکر گنبد خود باش یا امام رضا...
خدا روستا را بشر شهر را ولی شاعران آرمانشهر را آفریدند که در خواب هم خواب آن را ندیدند
بيش از صدبار به اين انسانهاي از خود راضي توي اتوبوس برخورد كردم كه فكر ميكنن خدا دنيا رو واسه اونها خلق كرده ....دقيقا منم دلم ميخواد همونجا بزنم توي گوششون...حيف كه نميشه....
ای بابا این یارو چشه؟ کجاش درد میکنه ؟
امیر این یارو فکر کنم خاطرات بدی داره براش تداعی میشه جناب بی نام و نشان شما اگه دیدی یکی میله اتوبوس رو بقل کرده می توانی بری تو چشاش نگاه کنی بعد ببوسیش به تو چه ربطی داره که بقیه تو فکرشون دموکراسی هست یا نیست امیدوارم یه اتفاق خوبی در آینده برات بیافته (برخوردی - ترکیبی - چیزی) که رو تو هم یه اسمی بزارن خیلی هم در تصوراتمان شادیم [خنده] فقط موقع خنده مثل شما تو خاک غلط نمی زنیم
فکر نمی کنی پای امام رضا رو وسط کشیدن یه کم غیر منطقی بود اخوی آقا اعتبار داره خیلی زاد
سلام، چه بی حوصله!